گاهی دلم نمی خواست تو را ببینم ام تو در کنارم بودی و نقس هایت یخ روزهایم را باز می کرد.
گاهی دلم نمی خواست تو را بخوانم اما تو مثل یک ترانه ی زیبا بر لبم زندگی می کردی.
من در کنار تو بودم بی آنکه شور و نوایی داشته باشم.
بی انکه بدانم تو از خورشید گرمتری.
بی آنکه بدانم تو از همه ی شعرهایی که من از بر کرده ام شنیدنی تری.
من در کنار تو بودم اما دریغا نمی دانستم کجا هستم.
نمی دانستم از اسما نها و زمین چه می خواهم.
وقتی به من نگاه میکردی چشم هایم را بستم .
وقتی در جاده های خاطره غزل خواندی ایستادم و خاموش ماندم.
مهربانانه آمدی سنگدلانه رفتم.
از شکفتن گفتی از خزان سرودم ناگهان مه همه جا را گرفت.
حرفهایم مرطوب شد و چشمهایت با ابرهای مهاجر رفتند.
شب امد و چراغها نیامدند.ظلمت آمد و چشمهایت نیامد.
شب در دلم چنان خیمه زد که انگار هزاران سال قصد اقامت دارد.
کاش نی ها از جدایی من و تو حکایت میکردند.
اکنون می خواهم دنیا پنجره ای شود و من از قاپ ان به افق نگاه کنم.
و انقدر دعا بخوانم که تو با نخستین خورشید به خانه ام بیایی.
اکنون دوست دارم باغهای زمین را دور بریزم انگاه گلهای تازه ای بیافرینمو
تقدیم تو کنم.......
منو ی حال داغون...سکوت غمگین و شبو خیابون...
اخه جدایی نیود توی طالعمم...
..............................................................................................
تو باید مرد باشی تا منو بفهمی
تا قشنگ درد شکستنو بفهمی
صد دفعه دعا کنی تنها نمونی تا یه بار معنی رفتنو بفهمی
رد پاتو گریه شستو همه دورمن به جز تو
تو غلط کردی بری که گم کنم راه درستو
یه قطاره بی مسافر گنگ و متروک و خرابم
من که باورم نمیشه بگو خوابم
یه جوری نگام نکن که
انگاری برات غریبم
زیر و رو شه اگه دنیا کم نمیشه به تو عشقم
تو که قلبمو شکستی بذار بشکنه غرورم
یه جنازه عمودی عاشق زنده به گورم
رد پاتو گریه شستو همه دورمن به جز تو
تو غلط کردی بری که گم کنم راه درستو
یه قطاره بی مسافر
گنگ و متروک و خرابم
من که باورم نمیشه بگو خوابم
.: Weblog Themes By Pichak :.